دوستی دارم که مدتهاست شبها رأس ساعت ۱۱ میخوابد. در این تصمیمش به قدری جدیت دارد که چندین بار برنامههای سفر یا دورهمی را که با این برنامهاش نعارض داشت رد کرد و بعضاً هم باعث دلخوری شد. بعدها نمونههای مشابهی در دیگران دیدم. کسی که تحت هیچ شرایطی در حال رانندگی یا بعد از ساعت ۹ شب جواب تلفن نمیدهد. یا دوست دیگری که هیچ وقت چای نمیخورد. پایبندیهای افراطی به قوانین نظم شخصی.
اینها نمونههای «انجام ندادن» است. نمونۀ «انجام دادن» و مشهورتر، انتخاب لباس استیو جابز و مارک زاکربرگ است.
بعدها این موضوع را در یکی از فصلهای کتاب «هنر خوب زندگی کردن» تحت عنوان «میثاق» (The pledge) خواندم. در این فصل هم رولف دوبلی مثالهای مشابهی آورده: فرماندۀ اسپانیایی قرن شانزدهمی که به محض ورود به مکزیک، کشتیهای لشگر خودش را آتش زده (که راهی جز پیروزی نداشته باشد؛ البته این مثال به نظرم نامرتبط است). دوستی که «هیچ وقت» بعد از غذا دسر نمیخورد و «کلِیتون کریستنسن» نویسندۀ فقید کتاب The Innovator’s Dilemma که «هیچ وقت» آخر هفتهها کار نمیکرد و «همیشه» شام را با خانواده میخورد.
جای دیگری هم که به این موضوع بر خوردم، یکی از درسهای مذاکره در متمم بود، با عنوان «قوانین مرتبه دو در مذاکره». در این درس مثال بستن کمربند ایمنی ماشین «تحت هر شرایطی» به نقل از «بَری شوارتز» نویسندۀ کتاب «دشواری انتخاب» یا تناقض انتخاب (Paradox of Choice) آمده. محمدرضا شعبانعلی هم در کامنت ذیل همین درس، اتفاقی را نقل میکند که میان «همایون صنعتیزاده» مدیرعامل مؤسسۀ انتشارات فرانکلین تهران و منوچهر انور پیش آمده بود. در آنجا گفته شده که «رویکرد غیرمستقیم» یا Indirect Approach، به نوعی برای همایون صنعتیزاده قانون مرتبه دو بوده که «حتی» در قبال منوچهر انور هم از آن تخطی نشده است.
این شکل از تصمیمات شخصی که بعضاً به وسواس هم شبیه هستند، دو وجه اشتراک دارند: یکی اینکه خدشهناپذیرند (تحت هر شرایطی رعایت میشوند) و دیگر اینکه از جنس تصمیمگیریهای روزمره هستند.
کارکرد اصلی مورد اشاره در متمم برای این تصمیمات، «کاهش فشار ذهنی» در تصمیمات است. اگر «بستن کمربند ایمنی» را وابسته به شرایط کنیم، هر بار باید شرایط را بررسی کنیم که آیا الآن نیازی به بستن کمربند هست یا نه. در این صورت علاوه بر اینکه هر بار بررسی شرایط، توأم با ریسک خطاست، ذهن هم دچار فرایند زائدی شده است.
این وجه از قوانین مرتبه دو یا میثاقها را رولف دوبلی اینطور تفسیر کرده:
اگر دائماً مجبور باشید بسته به وضعیت تصمیمگیری کنید، ارادۀ شما سست میشود. اصطلاح تخصصی آن خستگی تصمیم است. مغزی که بر اثر تصمیمگیری خسته شده باشد، سرراستترین گزینه را که اغلب هم بدترین آنهاست انتخاب خواهد کرد [همان ریسک خطا که گفتم]…. وقتی روی مسألهای میثاق میبندید، دیگر نیازی نیست هر بار که وادار به گرفتن یک تصمیم شدید مزایا و معایب آن را سبک سنگین کنید. تصمیمتان از قبل گرفته شده و انرژی ذهنی شما به هدر نمیرود.
اما علاوه بر کاهش فشار ذهنی، رولف دوبلی یک فایدۀ دیگر هم برای میثاق یا قوانین مرتبه دوم ذکر میکند. این فایده همان است که آن دوست قدیمی من که حتماً باید ساعت ۱۱ در رختخوابش میبود به آن دست یافت: بعد از مدتی ما و سایر دوستان فهمیدیم که برنامهای که با این قانون او تعارض داشته باشد را اساساً نباید به او پیشنهاد بدهیم. این، هم برای ما خوب شد (کمتر پاسخ منفی میشنیدیم)، هم برای او (کمتر مزاحمش شدیم).
به گفتۀ دوبلی:
با ثابتقدم بودن روی برخی موضوعات، موضعتان را معین و محدودهای را که برایتان اصلاً جای مذاکره ندارد مشخص میکنید. از خودتان چهرهای خودآگاه به نمایش میگذارید و به این ترتیب آسیبپذیریتان در برابر حملات کمتر میشود.
این قانون در حوزۀ نظم شخصی و توسعۀ فردی به شدت به کار من میآید. محوریترین ابزار تمرین نظم شخصی من، تمرکز بر کاری است که همین حالا برنامۀ انجامش را دارم. مثلاً وقتی قرار است پیشنویسی برای مدل کسبوکار یک طرح بنویسم یا سناریوهای مختلف مدل درآمدی برای آن تهیه کنم، هزارویک وسوسۀ سیاه و سفید سراغم میآید که کار اصلی را عقب بیندازم.
اینجاست که چند میثاق به کمکم میآید:
طبیعتاً خدشهناپذیری در مورد هر قانون مرتبه دوم یا میثاق یک وضعیت ایدهآل است. تلاش من این است که به تدریج خودم را به ایدهآل نزدیک کنم. در میانۀ راه هم ممکن است به این نتیجه برسم که برخی امکان عملی ندارند یا برخی ضرورت ندارند. برخی دیگر هم، مثل استفاده از feedly یا شمردن پومودورو، بعد از مدتی به عادت تبدیل میشوند.
دربارۀ «پومودورو» و زمانهای سیاه و سفید در اینجا بیشتر بخوانید.